ای دل بعشق خویش گرفتار بوده‌ای از فیض کاشانی غزل 864

فیض کاشانی

فیض کاشانی

فیض کاشانی

ای دل بعشق خویش گرفتار بوده‌ای

1 ای دل بعشق خویش گرفتار بوده‌ای خود را بنقد عمر خریدار بوده‌ای

2 گر بگذری ز خویش انیس خدا شوی ای خودپرست دون چه ستمکار بوده‌ای

3 بگشای چشم عبرت و کر و بیان به بین تا روشنت شود چه قدر خوار بوده‌ای

4 برخیز و جهد کن بمقام خرد رسی روز نخست چون بخرد یار بوده‌ای

5 سوی مقربان چه شود گر سفر کنی زین پیشتر بعالم انوار بوده‌ای

6 گر رو کنی بعالم بالا غریب نیست پیوسته در تطور اطوار بوده‌ای

7 کاری نمیکنی که بجائی رساندت ای آزموده کار چه بیکار بوده‌ای

8 ایحق بر اهل حق چه گوار نده و خوشی بر خویشتن پرست چه دشوار بوده‌ای

9 ز آسودگی نداشته‌ای دست یکنفس ای فیض خویش را تو چه غمخوار بوده‌ای

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر