پرتوی از مهر رویت در جهان از فیض کاشانی غزل 872

فیض کاشانی

فیض کاشانی

فیض کاشانی

پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی

1 پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی آتشی در خرمن شورید گان انداختی

2 یکنظر کردی بسوی دل ز چشم شاهدان زان نظر بس فتنها در جسم و جان انداختی

3 در دلم جا کردی و کردی مرا از من تهی تا مرا از هستی خود در گمان انداختی

4 شعله حسن تو دوش افروخت دلها را چو شمع این چه آتش بود کامشب در جهان انداختی

5 در کنارم بودی و میسوخت جانم در میان آتش سوزان نهان چون در میان انداختی

6 تا قیامت قالبم خواهد طپید از ذوق آن تیر مژگان سوی من تا بیکمان انداختی

7 دیده از خواب عدم نگشوده گردیدند مست چون ندای «کن» بگوش انس و جان انداختی

8 سوی «او ادنی» روان گشتند مشتاقان وصل تا خطاب «ارجعی» در ملک و جان انداختی

9 هرکسی پشت و پناه عالمی شد تا ز لطف سایهٔ خود بر سر این بیکسان انداختی

10 شد کنار همدمان دریای خون از اشگ فیض قصهٔ پر غصه‌اش تا در میان انداختی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر