-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی آتشی در خرمن شورید گان انداختی
2 یکنظر کردی بسوی دل ز چشم شاهدان زان نظر بس فتنها در جسم و جان انداختی
3 در دلم جا کردی و کردی مرا از من تهی تا مرا از هستی خود در گمان انداختی
4 شعله حسن تو دوش افروخت دلها را چو شمع این چه آتش بود کامشب در جهان انداختی
5 در کنارم بودی و میسوخت جانم در میان آتش سوزان نهان چون در میان انداختی
6 تا قیامت قالبم خواهد طپید از ذوق آن تیر مژگان سوی من تا بیکمان انداختی
7 دیده از خواب عدم نگشوده گردیدند مست چون ندای «کن» بگوش انس و جان انداختی
8 سوی «او ادنی» روان گشتند مشتاقان وصل تا خطاب «ارجعی» در ملک و جان انداختی
9 هرکسی پشت و پناه عالمی شد تا ز لطف سایهٔ خود بر سر این بیکسان انداختی
10 شد کنار همدمان دریای خون از اشگ فیض قصهٔ پر غصهاش تا در میان انداختی