1 تو زمن پرس قدر روز وصال تشنه داند که چیست آب زلال
2 ذوق آن جستن از قفس ناگاه من شناسم نه مرغ فارغ بال
3 میتوان مرد بهر آن هجران کش وصال تو باشد از دنبال
4 این منم، این منم به خدمت تو ای خوشم حال و ای خوشم احوال
5 این تویی، این تویی برابر من ای خوشم بخت و ای خوشم اقبال
6 وحشی اسباب خوشدلی همه هست ای دریغا دو جام مالامال
دیدگاهها **