ای که جان‌ها از جلال الدین محمد مولوی غزل 2796

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

ای که جان‌ها خاک پایت صورت اندیش آمدی

1 ای که جان‌ها خاک پایت صورت اندیش آمدی دست بر در نه درآ در خانه خویش آمدی

2 نیست بر هستی شکستی گرد چون انگیختی چون تو پس کردی جهان چونی چو واپیش آمدی

3 در دو عالم قاعده نیش است وآنگه ذوق نوش تو ورای هر دو عالم نوش بی‌نیش آمدی

4 خویش را ذوقی بود بیگانه را ذوق نوی هم قدیمی هم نوی بیگانه و خویش آمدی

5 بر دل و جان قلندر ریش و مرهم هر دو تو فقر را ای نور مطلق مرهم و ریش آمدی

6 کیش هفتاد و دو ملت جمله قربان تواند تا تو شاهنشاه باقربان و باکیش آمدی

7 ای که بر خوان فلک با ماه همکاسه شدی ماه را یک لقمه کردی کآفتابیش آمدی

8 عقل و حس مهتاب را کی گز تواند کرد لیک داندی خورشید بی‌گز کز مهان بیش آمدی

9 عشق شمس الدین تبریزی که عید اکبر است کی تو را قربان کند چون لاغری میش آمدی

عکس نوشته
کامنت
comment