1 تویی که از لب لعلت گلاب میریزد ز زلف پرشکنت مشک ناب میریزد
2 متاب زلف خود، ای آفتاب رخ، دیگر که فتنه زآن سر زلف به تاب میریزد
3 به هر سخن، که لب همچو شکر تو کند مرا دگر نمکی بر کباب میریزد
4 به یاد روی تو هر بامداد دیدهٔ من ستاره در قدم آفتاب میریزد
5 مرا بر آتش هجرت جگر چنین خسته تو چشم خیرهٔ من بین که: آب میریزد
6 ز خوی تند خود، ای ترک،بر حذر میباش که این غبار ستم بر خراب میریزد
7 تو سیم خواستهای ز اوحدی و دیدهٔ او ز مفلسی همه در در جواب میریزد