-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو چیزی دیگری، ور نه بسی خوبان که من دیدم کسی دیگر نبیند اندر آنرو، آنکه من دیدم
2 نه امکان آنچه من دیدم که در تقریر کس گنجد ستم چندان که من بردم، بلا چندانکه من دیدم
3 مگو از جنت و رضوان حکایت بیش ازین با من که حیرانست صد جنت در آن رضوان که من دیدم
4 چو جویم میوهٔ وصلی ز روی او، خرد گوید: عجب! گر میوه بتوان چید ازین بستان که من دیدم
5 زهی! در هجر آن جانان عذاب تن که من دارم زهی! در عشق آن دلبر بلای جان که من دیدم
6 به جان میماند از پاکی لب دلبر که من دارم به مه میماند از خوبی رخ جانان که من دیدم
7 مبند، ای اوحدی، زنهار! در پویند آن مه دل که نقصان زود خواهد یافت آن پیمان که من دیدم