1 به خود آنقدرکروفر مچینکه ببنددت پیکینکمر حذر از بلندی دامنی که گران کند ته چین کمر
2 ز پیام نشئهٔ عزوشان به دماغ سفله فسون مخوان که مباد چون خط کهکشان فکند به چرخ برین کمر
3 بگذارکوشش حرص دون ته قبر زنده فرو رود توبه سنگ نقب هوس مزن پی نام نقش نگینکمر
4 ز قبول خدمت ناکسان خجل است فطرت محرمان نبری به حکم جنون گمان که کند طواف سرین کمر
5 همه بستهاند میان دل به هوای سیم و خیال زر تو ببند سبحه صفت همان به ره اطاعت دینکمر
6 به حضور معبد ما و من نرسید هیچکس از عدم که نبست سجدهٔ هستیاش به میان ز خط جبین کمر
7 که دوید درپی جستجوکه نبرد ره به وصال او چه گمان ره طلب تو زد که نبستهای به یقین کمر
8 چو سحر فسرده نفس نهای، ز گذشتن این همه پس نهای تو گران رکاب هوس نهای، مگشا به خانهٔ زین کمر
9 به مآل شوکت سرکشان بگشود چشم تو نیستان که به خاک تیره در این چمن چقدر نهفته زمین کمر
10 ز غرور شمع وتعینش همه وقت میرسد این نوا که علم به سرکش و ناز کن به همین کلاه و همین کمر
11 ز حباب و موج و مثالشان سبقی به بیدل ما رسان که مدوزکینهٔ خودسری به امید طاقت این کمر
دیدگاهها **