1 ای که از بهر خدمت در تو بست دولت میان و کام گذارد
2 پیش از آن کم زمانه آش کند فضل کن سیدی فرست آن آرد
3 هر که از دیدن تو خرم نیست باد در گوش گیر و در دل کارد
1 هر کو به راه عاشقی اندر فنا شود تا رنج وقت او همه اندر بلا شود
2 آری بدین مقام نیارد کسی رسید تا همتش بریده ز هر دو سرا شود
1 زلف پر تابت مرا در تاب کرد چشم پر خوابت مرا بی خواب کرد
2 با تن من کرد نور عارضت آنکه با تار قصب مهتاب کرد
1 چند رنجانی نگارا این دل مشتاق را یا سلامت خود مسلم نیست مر عشاق را
2 هر کرا با عشق خوبان اتفاق آمد پدید مشتری گردد همیشه محنت مخراق را