- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای فدای جلوهٔ مستانهات میخانهها گرد سرگردیدهٔ چشمت خط پیمانهها
2 سوخت باهم برق بیپروایی عشق غیور خواب چشم شمع و بالین پر پروانهها
3 گردباد ایجادکرد آخر به صحرای جنون بر هوا پیچیدن موی سر دیوانهها
4 رازعشق ازدل برونافتاد و رسواییکشید شد پریشانگنج تا غافل شد از ویرانهها
5 عاقبتدر زلف خوبان جای آرایش نماند تختهگردید از هجوم دل دکان شانهها
6 تا رسد خوابی به فریاد دماغ ما چوشمع تا سحر زین انجمن باید شنید افسانهها
7 جوهرکین خندهمیچیند بهسیمای حسد نیست برهم خوردن شمشیر بیدندانهها
8 تاطبایع نیستمألوف،انجمنویرانه است ناقص افتدخوشه چونبیربط بالددانهها
9 خلقگرمی داشتشرم چشمپرخاشی نبود عرصهٔ شطرنج شداز بیدریاین خانهها
10 نا توانی قطعکن بیدل ز ابنای زمان آشنایکس نگردند این حیا بیگانهها