ترا می‌زیبد از خوبان از اوحدی مراغه‌ای غزل 791

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

ترا می‌زیبد از خوبان غرور و ناز و تن داری

1 ترا می‌زیبد از خوبان غرور و ناز و تن داری که عنبر بر بیاض سیم و سنبل بر سمن داری

2 چو گفتم: عاشقم، بر تو، شدی بر خون من چیره نمی‌رنجم کنون از تو،که این شوخی ز من داری

3 دل ار تو خواستی، دادم دل مجروح و جان بر سر چو بردی بی‌سخن جانم، دگر با من سخن‌داری؟

4 مرا در جامه می‌جویی، نیابی جز خیال از من چه جای جامه؟ کین جا تو شهیدان در کفن داری

5 دلاویزی و دلبندی،نمی‌دارم شکیب از تو که بالایی چو سروت هست و زلفی چون رسن داری

6 نظیر زلف هندوی تو گر گویم خطا باشد گه از شامش سحر خیزد، گه از چینش ختن داری

7 درختان چمن را پای نابوسیده نگذارم به حکم آنکه گاهی تو گذاری در چمن داری

8 چو گل چاکست پیراهن بسی کس را و دل پرخون از آن اندام همچون گل که اندر پیرهن داری

9 به دشنام و جفا، جانا، میازار اوحدی را دل ازان خلق خلق بگذار، چون حسن حسن داری

عکس نوشته
کامنت
comment