تو ز مائی ولی ما را ندانی از شمس مغربی غزل 183

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

تو ز مائی ولی ما را ندانی

1 تو ز مائی ولی ما را ندانی ز دریایی ولی دریا ندانی

2 اگر دریا ندانی آن عجب نیست عجب این است که صحرا را ندانی

3 بجان و تن ز بالائی و زیری ولیکن زیر و بالا را ندانی

4 تو اشیائی و اشیا جملگی تو اگرچه هیچ اشیا را ندانی

5 همه اسماء بتو هستند ظاهر ظهور جمله اسما را ندانی

6 چرا غافل ز حق امهاتی چه فرزندی که آبا را ندانی

7 ز آدم هن بغایت وقوفی نه تنها آنکه حوا را ندانی

8 معما جهان با تو چه گویم چو تو سرّ معما را ندانی

9 الا ای مغ بس عنقای مغرب توئی با آنکه عنقا را ندانی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر