-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نمی آید ز تو ای سایه چو من دشت پیمایی رفیقی با تو می باید نداری تاب تنهایی
2 شدم رسوا برافکن برده از رخسار عالم را بخود مشغول کن یکدم نجاتم ده ز رسوایی
3 رخت را تا ندیدم از تو نامد صد بلا بر من نمی دانم بنالم از تو یا از نور بینایی
4 ز پا افتاده ام وز سرگذشتم در ره عشقت مسلم گشت بر من رسم و راه بی سر و پایی
5 از آنم دل نشد جایی مقید ماند سرگردان که من هر جا که دیدم دل ربایی بود هر جایی
6 نه چون رویت گلی بشگفت در گلزار محبوبی نه چون قدت نهالی زد سر از بستان رعنایی
7 فضولی چند در بند ریا باشی بحمدالله که ترک دین و دل کردی نهادی سر به شیدایی