1 بهکنج نیستی عمریست جای خویش میجویم سراغ خود ز نقش بوریای خویش میجویم
2 هدایت آرزویم میکشم دستی به هر گنجی درین ویرانه چون اعما عصای خویش میجویم
3 جنون میآورد زین کاروان دنباله فهمیدن جز آتش نیست گردی کز قفای خویش میجویم
4 ز بس حسرتکمین جنس مطلبهای نایابم ز هرکس هر چهگم شد من برای خویش میجویم
5 جهانی آرزوها پخت و رفت از خود به ناکامی دو روزی من هم اینجا خونبهای خویش میجویم
6 خیالی کو که نتوان یافت نقش پردهٔ خاکش سراغ هر چه خواهم زیر پای خویش میجویم
7 محیط از وضع موج آغوش پروازی نمیخواهد من این بیگانگی از آشنای خویش میجویم
8 چه مقدار از دماغ نارسایی ناز میبالد که آنگل پیرهن را در قبای خویش میجویم
9 به خاکستر نفس دزدیدهام چون شعله معذورم بقایی کردهام گم در فنای خویش میجویم
10 نیستانی به ذوق ناله انشا کردهام بیدل ز چندین آستین دست دعای خویش میجویم