1 ای که هرگز نشود مست کسی اگرش باده تو در جام کنی
2 تو بخیلی و منت گویم ابر نه ازان روی که انعام کنی
3 بلکه زان روی که هرجا گذری روز روشن را چون شام کنی
4 به مثل گر شودت گریه هوس اشک را جای دگر وام کنی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 من آن چه می کشم از جور چرخ مینایی گمان مبر که بود چرخ را توانایی
2 به صنف صنف خلایق معاشرت کردم چه روستایی و چه شهری و چه صحرایی
1 زیار شکوه عاشق به کفر نزدیک است بدی که صاحب روی نکو کند نیک است
2 دلم در آن خم زلفست گرچه خود دورم چه غم ز دوری راهست دل چو نزدیک است
1 ای آن که تو را میل به گلزار بود دانی که چرا گل همه رخسار بود
2 یعنی که مرا مبو که معشوقان را از عاشق خویش روی در کار بود
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به