1 ای که هرگز نشود مست کسی اگرش باده تو در جام کنی
2 تو بخیلی و منت گویم ابر نه ازان روی که انعام کنی
3 بلکه زان روی که هرجا گذری روز روشن را چون شام کنی
4 به مثل گر شودت گریه هوس اشک را جای دگر وام کنی
1 من کرده ام از هر مژده یی دریایی او ساخته بزم غیر را مأوایی
2 از بخت بد من است این ورنه کسی طوفان جائی ندید و دریا جایی
1 یاد آن روزی که یاری چون تو در برداشتم در نظر خورشید و در کف مشک و عنبر داشتم
2 ساغر می داشتی در کف به جای تیغ کین من لب خندان به جای دیده ی ترداشتم
1 اگر نبیند سوی من ساقی چه سود ار می دهد نشاء نظاره آن چشم را می کی دهد
2 چشم مستش هر دمم مست از نگاهی می کند مست چون ساقی شود پیمانه پی در پی دهد