- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در پردهٔ هر رنگ کمین کرده شکستی داده است قضا کارگه شیشه به مستی
2 بر نقش خیال تو و من بسته شکستی از هر دو جهان آن طرف آینه بستی
3 عمریست بهار دل فردوس خیال است گل تخت چمن بارگه غنچه نشستی
4 خجلتکش نومیدیام از هستی موهوم کو آنقدرم رنگ که آرد به شکستی
5 فطرت چقدر گل کند از پیکر خاکی کردند بلند آتشم از خانهٔ پستی
6 هر چند که اقبال کلاهم به فلک سود بیخاک شدن نقش مرا نیست نشستی
7 کاری دگر است آنچه دلش حاصل جهد است این مزد مدان وعدهٔ هر آبله دستی
8 از معبد نیرنگ مگویید و مپرسید ماییم همان سایهٔ خورشید پرستی
9 گل کن به نم جبهه غباری که نداری درکشور اوهام چه بندی و چه بستی
10 هشدار که در عرصهٔ همت نتوان یافت چون سعی گذشتن ز نشان صافی شستی
11 بیدل اثر سعی ندامت اگر این است آتش به دو عالم فکن از سودن دستی