تو از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 3134

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

تو جان مایی، ماه سمایی

1 تو جان مایی، ماه سمایی فارغ ز جمله اندیشهایی

2 جویی ز فکرت، داروی علت فکرست اصل علت فزایی

3 فکرت برون کن، حیرت فزون کن نی مرد فکری مرد صفایی

4 فکرت درین ره شد ژاژ خایی مجنون شو ای جان، عاقل چرایی؟!

5 بد نام مجنون رست از کشاکش باهوش کرمی، مست اژدهایی

6 کرم بریشم، اندیشه دارد زیرا که جوید صنعت نمایی

7 صنعت نماید، چیزی بزاید از خود برآید زان خیره‌رایی

8 صنعت رها کن، صانع بست استت شاهد همو بس، کم ده گوایی

9 او نیستها را دادست هستی او قلبها را بخشد روایی

10 داد او فلک را دوران دایم نامد زیانش بی‌دست و پایی

11 خامش! برآن باش که پر نگویی هرچند با خود بر می‌نیایی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر