1 ای تو را در وجوه شمع و شکر نقد هر کیسه کاسمان بر دوخت
2 چشم گردون ندید روی وجود تا قضا شمع دولتت بفروخت
3 هین که پروانه های وعده تو جمله در شمع انتظار بسوخت
1 پناه و مقصد اهل هنر صفیّ الدّین تویی که همَّت تو سر بر آسمان سوده ست
2 هر آن صفت که ز جیب فنا برآرد سر به عمر دامن جاهت بدان نیالوده ست
1 سپیده دم که زند ابر خیمه در گلزار گل از سراچه خلوت رود به صُفه بار
2 ز اعتدال هوا حکم جانور گیرد اگر به نوک قلم صورتی کنند نگار
1 سپهر فضل و جهان هنر رضی الدین تویی که همت تو هست با فلک همزاد
2 تو آنکسی که ببیند طلیعه حزمت کمین آتش موهوم در دل پولاد