-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 رفتی و همچنان به خیال من اندری گویی که در برابر چشمم مصوری
2 فکرم به منتهای جمالت نمیرسد کز هر چه در خیال من آمد نکوتری
3 مه بر زمین نرفت و پری دیده برنداشت تا ظن برم که روی تو ماه است یا پری
4 تو خود فرشتهای نه از این گل سرشتهای گر خلق از آب و خاک تو از مشک و عنبری
5 ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست کز تو به دیگران نتوان برد داوری
6 با دوست کنج فقر بهشت است و بوستان بی دوست خاک بر سر جاه و توانگری
7 تا دوست در کنار نباشد به کام دل از هیچ نعمتی نتوانی که برخوری
8 گر چشم در سرت کنم از گریه باک نیست زیرا که تو عزیزتر از چشم در سری
9 چندان که جهد بود دویدیم در طلب کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری
10 سعدی به وصل دوست چو دستت نمیرسد باری به یاد دوست زمانی به سر بری