ای که رفتی و نرفتی نفسی از اوحدی مراغه‌ای غزل 490

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم

1 ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم خاک پای تو چو گشتم چه دهی بر بادم؟

2 پس ازین پیش من از جور مکن یاد، که من تا غلام تو شدم زین دگران آزادم

3 چند پرسی تو که: از عشق منت حاصل چیست؟ حاصل آنست که از تخت به خاک افتادم

4 کردم اندیشهٔ خود: مصلحت آنست که من بر کنم دل ز تو، ورنه بکنی بنیادم

5 آهنینست دلت ورنه ببخشی بر من چون ببینی که ز غم در قفس فولادم

6 از دل سخت تو آن روز من آگاه شدم که جگر خسته بدیدی و ندادی دادم

7 مکن، ای ماه، جفا بر تن من، کز غم تو اوحدی‌وار به خورشید رسد فریادم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر