- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای مقبل ار سعادت دنیات رو نماید وآن زشت رو بچشم بد تو نکو نماید
2 از برقعی که تازه بود رنگ او بخوبی این کهنه گنده پیر بتو روی نو نماید
3 امروزه غره ای تو بدین خوب رو و بی شک فردا عروس زشتی خود را بشو نماید
4 چون پای بست سلسله مهر او شدستی اصلع سری بچشم تو زنجیر مو نماید
5 هرکس که خواستار وی آمد بدست عشوه چشم دلش ببندد و خود را بدو نماید
6 اندک بقاست چون گل و نزد تو هست خارش چون تازه سبزه یی که بر اطراف جو نماید
7 عزلت کند اگرچه عمل دار ملک باشی امروز رنگ دیدی فردات بو نماید
8 آیینه یی است موی سپید تو ای سیه دل هرگه که اندرو نگری مرگ رو نماید
9 در چشم اهل عقل برافراز تخت هستی مانند بیذقی که بچاهی فرو نماید
10 امروز ظالم ار چو توانگر عزیز باشد فردات خوارتر ز گدایان کو نماید