1 از حور بتی چون تو نزاید پسری چون سنگ دلی داری و گون سیم بری ؟
2 آمد دو لب ترا ز شکر نفری کز هر سخنی همی فشاند شکری
1 همی بکشتی تا آدمی نماند شجاع هی بدادی تا آدمی نماند فقیر
1 ز خون دشمن او شد ببحر مغرب جوش فکند تیغ یمانش رخش در عمان
1 بهار زینت باغی نه باغ بلکه بهار بهار خانۀ مشکوی و مشکبوی بهار
2 سرشت طبعش را هر چهار طبع هواست نهاد سالش را هر چهار فصل بهار