می بین چنین و یک نگه آشنا از اسیر شهرستانی غزل 808

اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

می بین چنین و یک نگه آشنا مکن

1 می بین چنین و یک نگه آشنا مکن ترک جفا مکن مکن ای بیوفا مکن

2 ما خویش را به صافی باطن سپرده ایم آزار خود نمی کنی آزار ما مکن

3 سر رشته را به دست مروت سپرده ایم خواهی رها کن از کف و خواهی رها مکن

4 خواهی زبان تیغ شود مدح خوان تو شادی به قتل دشمن بی دست و پا مکن

5 در کشتن اسیر مباهات می کنی شرم از نشان و نسبت آل عبا مکن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر