ای مرده‌ای از جلال الدین محمد مولوی غزل 459

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

ای مرده‌ای که در تو ز جان هیچ بوی نیست

1 ای مرده‌ای که در تو ز جان هیچ بوی نیست رو رو که عشق زنده دلان مرده شوی نیست

2 ماننده خزانی هر روز سردتر در تو ز سوز عشق یکی تای موی نیست

3 هرگز خزان بهار شود این مجو محال حاشا بهار همچو خزان زشتخوی نیست

4 روباه لنگ رفت که بر شیر عاشقم گفتم که این به دمدمه و های هوی نیست

5 گیرم که سوز و آتش عشاق نیستت شرمت کجا شدست تو را هیچ روی نیست

6 عاشق چو اژدها و تو یک کرم نیستی عاشق چو گنج‌ها و تو را یک تسوی نیست

7 از من دو سه سخن شنو اندر بیان عشق گر چه مرا ز عشق سر گفت و گوی نیست

8 اول بدان که عشق نه اول نه آخرست هر سو نظر مکن که از آن سوی سوی نیست

9 گر طالب خری تو در این آخرجهان خر می‌طلب مسیح از این سوی جوی نیست

10 یکتا شدست عیسی از آن خر به نور دل دل چون شکمبه پرحدث و توی توی نیست

11 با خر میا به میدان زیرا که خرسوار از فارسان حمله و چوگان و گوی نیست

12 هندوی ساقی دل خویشم که بزم ساخت تا ترک غم نتازد کامروز طوی نیست

13 در شهر مست آیم تا جمله اهل شهر دانند کاین زهی ز گدایان کوی نیست

14 آن عشق می‌فروش قیامت همی‌کند زان باده‌ای که درخور خم و سبوی نیست

15 زان می زبان بیابد آن کس که الکنست زان می گلو گشاید آن کش گلوی نیست

16 بس کن چه آرزوست تو را این سخنوری باری مرا ز مستی آن آرزوی نیست

عکس نوشته
کامنت
comment