1 میگریست آن بیدل دیوانه زار آن یکی گفتش چرائی اشکبار
2 گفت گیرم میشکیبم برهنه چون نگریم زانکه هستم گرسنه
3 گفت اگرچه میکند نانت هوس چون زگرسنگی بگرید چون تو کس
4 گفت آخر چون نگریم ده تنه کاو ازان دارد چنینم گرسنه
5 تا بگریم همچو ابر نوبهار لاجرم میگریم اکنون زار زار