- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای وصل تو دستگیر مهجوران هجر تو فزود عبرت دوران
2 هنگام صبوح و تو چنین غافل حقا که نهای بتا ز معذوران
3 گر فوت شود همی نماز از تو بندیش به دل بسوز رنجوران
4 برخیز و بیار آنچه زو گردد چون توبهٔ من خمار مخموران
5 فریاد ز دست آن گران جانان بی عافیه زاهدان و بینوران
6 از طلعتها چو روی عفریتان از سبلتها چو نیش زنبوران
7 گویند بکوش تا به مستوری در شهر شوی چو ما ز مشهوران
8 نزدیکی ما طلب کن ای مسکین تا روز قضا نباشی از دوران
9 لا والله اگر من این کنم هرگز بیزارم از جزای ماجوران
10 معلوم شما نیست ز نادانی ای زمرهٔ زاهدان مغروران
11 آنجا که مصیر ما بود فردا بیرنج دهند مزد مزدوران