1 قابل تویی از تاب و توانت دادند ناقص تو اگر ضعف و هوانت دادند
2 کردند نظر به قدر استعدادت هرچیز که خواستی همانت دادند
1 نشاط عید گدا عجب پادشا بشکست شد از معانقه چین بر رخ قبا بشکست
2 چنان به یک دگر آمیختند شیخ و ندیم که مست شیشه در آغوش پارسا بشکست
1 برای خشت خم خوبیم گو آن پیر ترسا را کزین بازیچه طفلان خرد مشت گل ما را
2 جهان را نیست آن معنی که باید فکر آن کردن الف با خوان هر مکتب شکافد این معما را
1 هیچ راز از دیده صاحب تمیزان دور نیست تا به صدر از لب خبر دارم ولی دستور نیست
2 هرکه از معشوق غافل گشت لذت درنیافت دیده بی معرفت را در دو دنیا نور نیست