- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو پس پرده و ما خون جگر میریزیم وه که گر پرده برافتد که چه شور انگیزیم
2 دیگران را غم جان دارد و ما جامهدران که بفرمایی تا از سر جان برخیزیم
3 مردم از فتنه گریزند و ندانند که ما به تمنای تو در حسرت رستاخیزیم
4 دل دیوانه سپر کرده و جان بر کف دست ظاهر آن است که از تیر بلا نگریزیم
5 باغ فردوس میارای که ما رندان را سر آن نیست که در دامن حور آویزیم
6 ور به زندان عقوبت بری از دیدهٔ شوق ای بسا آب که بر آتش دوزخ ریزیم
7 رنگ زیبایی و زشتی به حقیقت در غیب چون تو آمیختهای با تو چه رنگ آمیزیم؟
8 سعدیا قوت بازوی عمل هست ولیک تا به جایی نه که با حکم ازل بستیزیم