- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تحیر مطلعی سرزد چو صبح از خویشتن رفتم نمیدانم که آمد در خیال من که من رفتم
2 صدای ساغر الفت جنون کیفیتست اینجا لب او تا به حرف آمد من از خود چون سخن رفتم
3 شبم بر بستر گل یاد او گرداند پهلویی تپیدم آنقدر بر خود که بیرون از چمن رفتم
4 ز بزم او چه امکانست چون شمعم برون رفتن اگر از خویش هم رفتم به دوش سوختن رفتم
5 برون لفظ ممکن نیست سیر عالم معنی به عریانی رسیدم تا درون پیرهن رفتم
6 تمیز وحدتم از گرد کثرت بر نمیآرد به خلوت هم همان پنداشتم در انجمن رفتم
7 درین گلشن که سیر رنگ و بوی خودسری دارد جهانی آمد اما من ز یاد آمدن رفتم
8 ندارم جز فضولیهای راحت داغ محرومی به خاک تیره چون شمع از مژه بر هم زدن رفتم
9 به قدر لاف هستی بود سامان فنا اینجا نفس یک عمر بر هم یافتم تا در کفن رفتم
10 به اثباتش جگر خوردم به نفی خود دل افشردم ز معنی چون اثر بردم نه او آمد نه من رفتم
11 چو گردون عمرها شد بال وحشت میزنم بیدل نرفتم آخر از خود هر قدر از خویشتن رفتم