داری اشرف زنی که چون می بست از جلال عضد قطعه‌ 13

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

داری اشرف زنی که چون می بست

1 داری اشرف زنی که چون می بست بر کمان دو ابروی او زه

2 خلقی اندر خیال او بی خواب عالمی بر جمال او واله

3 پشت... نی فراخ و ساقی گرد حلقه ای تنگ و جفته ای فربه

4 دوش تا صبح پیش چاکر بود به سرانگشت پا نشستم و ده

5 آن چنان آرزوی... یر کند کآرزوی غدا کند ناقه

6 دو سه سگ بچّه از تو زاییده ست اوّلین بچّه چون فکند از زه

7 خشک شد سعری خری که نبود آن چنان گاو ریش در صد ده

8 رکن دین آنچه از نجاست محض گرمیی بود و این زمان چو کره

9 دومین بچّه چون بزاد از تو نازکی شد که عقل گفتا زه

10 سیُمین بچّه چون برون آمد این یکی روشن است بر که و مه

11 در عوض مولنا ی مسکین را ملک الموت گفت بسم اللّه

12 نام ایشان نهادی اینها را همچو سیبی که خوانی آن را بِه

13 خود ندانی تو این قدر که هنوز خاک ایشان ز خون اینها به

14 نوبت رحلت تو است این بار خواه آدینه باش و خوه شنبه

15 گنده... س مادری که در راه است این یکی را تو نام خویش بنه

عکس نوشته
کامنت
comment