- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش
2 دشمن به دشمن آن نپسندد که بی خرد با نفس خود کند به مراد و هوای خویش
3 از دست دیگران چه شکایت کند کسی سیلی به دست خویش زند بر قفای خویش
4 دزد از جفای شحنه چه فریاد میکند گو گردنت نمیزند الا جفای خویش
5 خونت برای قالی سلطان بریختند ابله چرا نخفتی بر بوریای خویش
6 گر هر دو دیده هیچ نبیند به اتفاق بهتر ز دیدهای که نبیند خطای خویش
7 چاه است و راه و دیدهٔ بینا و آفتاب تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش
8 چندین چراغ دارد و بیراه میرود بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش
9 با دیگران بگوی که ظالم به چه فتاد تا چاه دیگران نکنند از برای خویش
10 گر گوش دل به گفتهٔ سعدی کند کسی اول رضای حق طلبد پس رضای خویش