-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آزار داری ای یار زیرا که یک زمستان بگذشت و کس نیامدروزی زمانه زین در
2 روزی بدین درازی ما از تو جسته دوری کز تو خطایی آمد، وان از تو بودمنکر
3 ما با هزار دستان خو داشتیم آنجا بیداد کرد و بیشی زاغ سیه بدین در
4 تو تنگدل نگشتی بازاغ بد نکردی بنشستی و ببری خوش با چنان ستمگر
5 چون در میان باغت دامی بگستریدند بازاغ درفتادی ناگه به دامت اندر
6 از تو خطایی آمداز ماخطایی آمد شایدکه هر دو گشتیم اندرخطا برابر
7 از باغ زاغ گم شد ،آمدهزار دستان اکنون گرفت باید کار گذشته از سر
8 امروز ما و شادی امروز ما و رامش درزیر هر درختی عیشی کنیم دیگر
9 بادوستان یکدل با مطربان چابک باریدکان زیبا با ساقیان دلبر
10 دلجوی ساقیانی شیرین سخن که مارا از کف دهنده باده و ز لب دهنده شکر