1 ای که تیر بیوفایی در کمان پیوستهای بار دیگر چیست کندر دیگران پیوستهای؟
2 گر به شمشیر فراقم پی کنی صد پی روان در تو پیوندم، که صد رگ با روان پیوستهای
3 ای بهایی گوهر، اندر سلک پیمان و وفا با چنان خرمهرها بس رایگان پیوستهای!
4 میخوری خون دل من، تا ز دل دوری کنم از دلم چون دور گردی؟ چون به جان پیوستهای
5 وقت خاموشی چو فکر اندر دلم پیچیدهای روز گویایی چو ذکرم در زبان پیوستهای
6 گر چه هر دم بشکنی عهدی و برداری دلی همچنین میکن، که با ما هم چنان پیوستهای
7 گوش دار، ای بت که از زلف گریبانگیر خود فتنها در دامن آخر زمان پیوستهای
8 گر بجوشد خونم اندر پوست چندان طرفه نیست که آتش مهرم به مغز استخوان پیوستهای
9 دشمن من خاک بر سر کرد، تا در کوی خویش اوحدی را سر به خاک آستان پیوستهای