1 همچو گل صد گونه رنگ آوردهای غنچهوارم دل به تنگ آوردهای
2 سوی من هر دم ز زلف و خال و خط لشکری دیگر به جنگ آوردهای
3 در مخالف میزنی چون دف مرا راستی نیکم به چنگ آوردهای
4 چون تو آهو زادهای حیفست حیف! کآنچنان خوی پلنگ آوردهای
5 بیگناهم کشتهای صدبار و باز رفتهای، صد عذر لنگ آوردهای
6 بس جهودی میکشم، گویی، مرا با اسیران از فرنگ آوردهای
7 اوحدی را خاک پای خویش خوان چونکه دستش زیرسنگ آوردهای