1 ای آنکه ز غمزه میزنی دشنه تیز برخیز و به عشوه خون این خسته بریز
2 چشمان تو غمزه سه شمشیر زنند کس چون بسه شمشیرزن افتد بستیز
1 تاخریدار تو شد گل آبرو صدجا فروخت هرکه یوسف میخرد نتاوند استغنا فروخت
2 بهر آن ترسا پسر گر جان فروشم عیب نیست پیر ما دنیا و دین در خانه ترسا فروخت
1 کس نبودش خبر از زشتی و زیبایی ما آتش دل علم افروخت به رسوایی ما
2 ما ز صد نکته حسن تو یکی می بینیم بیش ازین نیست در آیینه بینایی ما