-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عشوه دادستی که من در بیوفایی نیستم بس کن آخر بس کن آخر روستایی نیستم
2 چون جدا کردی به خنجر عاشقان را بند بند چون مرا گویی که دربند جدایی نیستم
3 من یکی کوهم ز آهن در میان عاشقان من ز هر بادی نگردم من هوایی نیستم
4 من چو آب و روغنم هرگز نیامیزم به کس زانک من جان غریبم این سرایی نیستم
5 ای در اندیشه فرورفته که آوه چون کنم خود بگو من کدخدایم من خدایی نیستم
6 من نگویم چون کنم دریا مرا تا چون برد غرقهام در بحر و دربند سقایی نیستم
7 در غم آنم که او خود را نماید بیحجاب هیچ اندربند خویش و خودنمایی نیستم