1 ای شوخ بغمزه بر سر جنگ مباش وی گل ز خزان حسن بیرنگ مباش
2 شمشیر که زنگش بزدایند خوشست ابروی تو گر ریخته دلتنگ مباش
1 آزادگی ز منت احسان رمیدنست قطع امید دست طلب را بریدنست
2 بحریست زندگی که نهنگش حوادثست تن کشتی است و مرگ بساحل رسیدنست
1 سر ببستان چو دهد جلوه یغمائی را اول از سرو کند جامه رعنائی را
2 پای سعیم شده از خار رهت پوشیده چاره زین به نتوان کرد تهی پائی را
1 جا نیابی اگر ایدل گله بیجا چیست تو که پروانه بزمی هوس اینها چیست
2 سازگار همه طبع ار نبود، عیبی نیست پنبه را آرزوی همدمی مینا چیست