1 ای دوست که دل ز دوست برداشتهای نیکوست که دل ز دوست برداشتهای
2 دشمن چو شنیده مینگنجد از شوق در پوست که دل ز دوست برداشتهای
1 ای آنکه رخت چو آتش افروختهای تا کی سوزی که صد رهم سوختهای
2 گوئی به رخم چشم بردوختهای نی نی، تو مرا چنین نیاموختهای
1 بیزارم از آن لعل که پیروزه بود بیزارم از آن عشق که سه روزه بود
2 بیزارم از آن ملک که دریوزه بود بیزارم از آن عید که در روزه بود
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به