-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زلف تو بر ماه نهد پای خویش پهلوی خورشید کند جای خویش
2 عاقبتش سر ببرند آن که او بیش ز اندازه نهد پای خویش
3 سلسله بر پای صبا می نهد از شکن سلسله آسای خویش
4 هرکسی آشفته دیگر کسی ست وز همه آشفته و شیدای خویش
5 حاصلش آشفتگی و تیرگی ست هر که بود معتقد رای خویش
6 دیر که سودای خطت پُخت زود سر بنهد در سر سودای خویش
7 کار جهان بین که کند هندویی هم سر بالای تو بالای خویش
8 پاس رخت دارد در صبح و شام دزد بود خازن کالای خویش
9 کرد تمنّای رُخت چون جلال هست پریشان ز تمنّای خویش