-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زلف تو خورشید را در سایه پنهان میکند روز روشن با شب تاریک یکسان میکند
2 گل چو میبیند که رویت بوستانافروز شد قرب یک سال از خجالت ترک بستان میکند
3 از چه شد زلف تو در بند پریشانی خلق چون همهروزه رخت با مردم احسان میکند
4 ز آه من زلف کژت در تاب شد وین نیست راست گر به هر بادی ز ما خاطر پریشان میکند
5 من هم اوّل ترک جان کردم چو دانستم که نیست عاشقی کار کسی کاندیشه از جان میکند
6 بر لب لعلت دمیده خطّ سبزت گوییا خضر مسکن در کنار آب حیوان میکند
7 تشنگان را جان رسیده بر لب و خضر خطت آب حیوان دارد و از خلق پنهان میکند
8 از گریبان تا نمودی چهره هر شب تا به روز آفتاب از شرم تو سر در گریبان میکند
9 از گلستان رخت چون یاد میآرد جلال خار مژگانش جهانی را گلستان میکند