1 یارب تو مرا به نفس طناز مده با هر چه به جز تست مرا ساز مده
2 من در تو گریزان شدم از فتنهٔ خویش من آن توام مرا به من باز مده
1 چشم آدم بر بلیسی کو شقیست از حقارت وز زیافت بنگریست
2 خویشبینی کرد و آمد خودگزین خنده زد بر کار ابلیس لعین
1 برخیز و بزن یکی نوایی بر یاد وصال دلربایی
2 هین وقت صبوح شد فتوحی هین وقت دعاست الصلایی
1 آتشی افتاد در عهد عمر همچو چوب خشک میخورد او حجر
2 در فتاد اندر بنا و خانهها تا زد اندر پر مرغ و لانهها
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو