ای ذوق فضولی ز خود انداخته از بیدل دهلوی غزل 418

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

ای ذوق فضولی ز خود انداخته دورت

1 ای ذوق فضولی ز خود انداخته دورت از خانه هوای ارنی برده به طورت

2 ای کاش تغافل‌، مژه‌ات باز نمی‌کرد غیبت شد از افسون نگه کار حضورت

3 بی‌مردمک از جوهر نظاره اثر نیست در ظلمت زنگ آینه پرداخته نورت

4 مینای حبابی ز دم گرم بیندیش بر طاق بلندی‌ست تماشای غرورت

5 حرص دنی‌ات غرهٔ اقبال برآورد شد پای ملخ فیل به دروازهٔ مورت

6 این ما ومن چندکه زیروبم هستی‌ست شوری‌ست برون چسته ز ساز لب‌گورت

7 بگذارکه در پردهٔ مهلتکدهٔ جسم توفان نفسی راست نماید به تنورت

8 در چشم‌کسان چون مژه تا چند خلیدن کم نیست سیاهی‌که نمایند ز دورت

9 با دلق‌کهن سازکه در ملک تعین در خانهٔ آیینه نیفتاد عبورت

10 در پردهٔ نیرنگ خیال آینه دارد بیرنگی نقاش ز حیرانی صورت

11 تدبیر به تسلیم فکن مصلحت این است کاری اگر افتاد به تقدیر غیورت

12 انجام تو آغاز نگردد چه خیالست درخواب عدم پا زدنی هست ز صورت

13 بیدل چه کمال است‌که در عالم ایجاد دادند همه چیز و ندادند شعورت

عکس نوشته
کامنت
comment