ای ملک جانوران رای تو از نظامی گنجوی خمسه 22

نظامی گنجوی

نظامی گنجوی

نظامی گنجوی

ای ملک جانوران رای تو

1 ای ملک جانوران رای تو وی گهر تاجوران پای تو

2 گر ملکی خانه شاهی طلب ور گهری تاج الهی طلب

3 زانسوی عالم که دگر راه نیست جز من و تو هیچکس آگاه نیست

4 زان ازلی نور که پرورده‌اند در تو زیادت نظری کرده‌اند

5 نقد غریبی و جهان شهر تُست نقد جهان یک بیک از بهر تُست

6 ملک بدین کار کیائی تراست سینه کن این سینه گشائی تراست

7 دور تو از دایره بیرون تر است از دو جهان قدر تو افزون تر است

8 آینه‌دار از پی آن شد سحر تا تو رخ خویش ببینی مگر

9 جنبش این مهد که محراب تست طفل صفت از پی خوشخواب تست

10 مرغ دل و عیسی جان هم توئی چون تو کسی گر بود آنهم توئی

11 سینه خورشید که پر آتشست روی تو می‌بیند از آن دلخوشست

12 مه که شود کاسته چون موی تو خنده زند چون نگرد روی نو

13 عالم خوش خور که ز کس کم نه‌ای غصه مخور بنده عالم نه‌ای

14 با همه چون خاک زمین پست باش وز همه چون باد تهی دست باش

15 خاک تهی به نه درآمیخته گَرد بود خاک برانگیخته

16 دل به خدا بَر نِه و خورسندیئی اینت جداگانه خداوندیئی

17 گو خبر دین و دیانت کجاست ما بکجائیم و امانت کجاست

18 آن دل کز دین اثرش داده‌اند زانسوی عالم خبرش داده‌اند

19 چاره دین ساز که دنیات هست تا مگر آن نیز بیاری بدست

20 دین چو به دنیا بتوانی خرید کن مکن دیو نباید شنید

21 می‌رود از جوهر این کهربا هر جو سنگی بمنی کیمیا

22 سنگ بینداز و گهر می سِتان خاک زمین میده و زر می سِتان

23 آنکه ترا توشه ره می‌دهد از تو یکی خواهد و ده می‌دهد

24 بهتر از این مایه ستانیت نیست سود کن آخر که زیانیت نیست

25 کار تو پروردن دین کرده‌اند دادگران کار چنین کرده‌اند

26 دادگری مصلحت اندیشه‌ایست رستن از این قوم میهن پیشه‌ایست

27 شهر و سپه را چو شوی نیک‌خواه نیک تو خواهد همه شهر و سپاه

28 خانه بر ملک ستم کاری است دولت باقی ز کم آزاری است

29 عاقبتی هست بیا پیش از آن کرده خود بین و بیندیش از آن

30 راحت مردم طلب آزار چیست جز خجلی حاصل اینکار چیست

31 مست شده عقل به خوشخواب در کشتی تدبیر به غرقاب در

32 ملک ضعیفان به کف آورده گیر مال یتیمان به ستم خورده گیر

33 روز قیامت که بُوَد داوری شرم‌نداری که چه عذر آوری؟

34 روی به دین کن که قوی پشتی است پشت به خورشید که زردشتی است

35 لعبت زرنیخ شد این گوی زرد چون زن حایض پی لعبت مگرد

36 هر چه در این پرده نُه میخی است بازی این لعبت زرنیخی است

37 باد در او دم چو مسیح از دماغ باز رهان روغن خود زین چراغ

38 چند چو پروانه پر انداختن پیش چراغی سپر انداختن

39 پاره کن این پرده عیسی گرای تا پر عیسیت بروید ز پای

40 هر که چو عیسی رگ جان را گرفت از سر انصاف جهان را گرفت

41 رسم ستم نیست جهان یافتن ملک به انصاف توان یافتن

42 هر چه نه عدلست چه دادت دهد وآن چه نه انصاف به بادت دهد

43 عدل بشیریست خرد شاد کن کارگری مملکت آباد کن

44 مملکت از عدل شود پایدار کار تو از عدل تو گیرد قرار

عکس نوشته
کامنت
comment