-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خجل ز راستی خویش می توان کردن ستم به جان کج اندیش می توان کردن
2 چو مزد سعی دهم مژده سکون خواهد ز بوسه پا به درت ریش می توان کردن
3 دگر به پیش وی ای گل چه هدیه خواهی برد؟ مگر به کدیه کفی پیش می توان کردن
4 تو جمع باش که ما را درین پریشانی شکایتی است که با خویش می توان کردن
5 سر از حجاب تعین اگر برون آید چه جلوه ها که به هر کیش می توان کردن
6 به هر که نوبت ساغر نمی رسد ساقی خراب گردش چشمیش می توان کردن
7 خرام ناز تو با صحن گلستان دارد رعایتی که به درویش می توان کردن
8 اگر به قدر وفا می کنی جفا، حیف ست به مرگ من که ازین بیش می توان کردن
9 کسی بجو که مر او را درین سفر غالب گواه بی کسی خویش می توان کردن