- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مبر تو رنج که روزی به رنج نفزاید به رنج بردن تو چرخ زی تو نگراید
2 چو روزگار فرو بست تو از آن مندیش که آنگهی که بباید گشاد بگشاید
3 چو بستههای زمانه گشاده خواهد گشت چنان گشاید گویی که آن چنان باید
4 وگر نیاز برد نزد همچو خویشتنی از آن نیاز اسیر و ذلیل باز آید
5 چو اعتقاد کند گر کسش نیاید هیچ خدای رحمت پس آنگهیش بنماید
6 به دست بنده زحل و ز عقد چیزی نیست خدای بندد کار و خدای بگشاید