سودای تو ما را به تمنای از اسیر شهرستانی غزل 514

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

سودای تو ما را به تمنای دگر برد

1 سودای تو ما را به تمنای دگر برد آیینه حیرت به تماشای دگر برد

2 هر چند که احرام سرکوی تو بستم بیگانگی خوی توام جای دگر برد

3 این زمزمه در گوش که گویم که بفهمد خاموشی من نسخه ز انشای دگر برد

4 یک شمه ز آوارگی خویش بگویم در هر قدمم شوق به صحرای دگر برد

عکس نوشته
کامنت
comment