سودای تو ما را به تمنای دگر برد
1
سودای تو ما را به تمنای دگر برد
آیینه حیرت به تماشای دگر برد
2
هر چند که احرام سرکوی تو بستم
بیگانگی خوی توام جای دگر برد
3
این زمزمه در گوش که گویم که بفهمد
خاموشی من نسخه ز انشای دگر برد
4
یک شمه ز آوارگی خویش بگویم
در هر قدمم شوق به صحرای دگر برد