ای ز سودای تو در هر گوشه‌ای از اوحدی مراغه‌ای غزل 644

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

ای ز سودای تو در هر گوشه‌ای آواره من

1 ای ز سودای تو در هر گوشه‌ای آواره من چارهٔ‌کارم نه نیکو می‌کنی، بیچاره من!

2 روز مرگم بر سر تابوت خواهد شعله زد آتش عشقت که در دل دارم از گهواره من

3 ای که گفتی: با جفای یار سیمین بر بساز چند شاید ساخت؟ ز آهن نیستم، یا خاره، من

4 در زبان خاص و عام افتاد رازم چون سخن ای مسلمانان، زبون افتاده‌ام یک باره من

5 کاشکی! آن روی منظورش نمیدیدم ز دور تا چو دوران کردمی از گوشه‌ای نظاره من

6 خرقهٔ پرهیزم از سودای این دل پاره شد خود نمی‌یابم خلاص از دست این دل پاره من

7 اوحدی را عاشق و میخواره کرد او این چنین ورنه تاکنون نبودم عاشق و می‌خواره من

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر