1 حسرت زلف توام بود شکستم دادند وصل میخواستم آیینه به دستم دادند
2 بیخود شیوهٔ نازم که به یک ساغر رنگ نُه فلک گردش از آن نرگس مستم دادند
3 دل خون گشته که آیینهٔ درد است امروز حیرتی بود که در روز الستم دادند
4 صد چمن جلوه ببالد زغبارم تا حشر گه به جولان تویی رنگ شکستم دادند
5 فال جولان چه زنم قطرهٔ گوهر شدهام آنقدر جهد که یک آبله بستم دادند
6 بهر تسلیم غبار به هوا رفتهٔ من سجده کم نیست به هرجاکه نشستم دادند
7 چه توان کرد که در قافلهٔ عرض نیاز جرس آهنگ دل نالهپرستم دادند
8 نه فلک دایرهٔ مرکزتسلیم من است دستگاه عجب از همت پستم دادند
9 ناوک همتم از جوشن اسبابگذشت به تغافل چقدر صافی شستم دادند
10 بیدل از قسمت تشریف ازل هیچ مپرس اینقدر دامن آلوده که هستم دادند
دیدگاهها **