1 بیروی تو جان در تن بیمار همی باشد دل شیفته میگردد، تن زار همی باشد
2 خو کرد دل ریشم با روی تو وین ساعت روزی که نمیبیند بیمار همی باشد
3 در کار سر زلفت یک لحظه که میپیچم دست و دل من سالی از کار همی باشد
4 اول بتو دادم دل آسان و ندانستم کین کار به آخر در، دشوار همی باشد
5 از عشق حذر کردن سودی نکند، زیرا کاری که بخواهد شد، ناچار همی باشد
6 اندک نشمارم من سودای تو گر اندک چندی چو فراهم شد بسیار همی باشد
7 چون اوحدی از دیده خوابم نبرد کلی گر فتنه چشم تو بیدار همی باشد