1 هوای تیغ تو افتاد تا مرا در سر به موج چشمهٔ خورشید میزند ساغر
2 حضور منزل دل ختم جادهٔ نفس است پی درودن هر ریشه میرسد به ثمر
3 چو لاله غیر سویدا چه جوشد از دل ما حباب داغ شمارد، محیط خون جگر
4 به کسب طینت بیمغز باب عرفان نیست ز باده نشئه محال است قسمت ساغر
5 سخن چو آب دهد طبعهای بیحس را به نثر و نظم نگردد، دماغکاغذ، تر
6 ستم به خامه کند خشکی دوات اینجا زبان به حرف نگردد چوگوش باشدکر
7 نجات یافت ز مرگ آنکه با قضا پیوست به چوب دسته الم نیست از جفای تبر
8 زنیک و بد مژه بستن هجوم عافیت است خمار خواب مکشگر فکندی این بستر
9 در این زمانهکه غیر از سکوت آفت نیست به تیغ حادثه همواریام نمود سپر
10 نداشت مایدهٔ عمر بیوفا مزهای نمک زدندکباب مرا ز خاکستر
11 درای قافلهٔ رنگ سخت خاموش است خبر مگیرکه از ماگرفتهاند خبر
12 تظلم تو بجایی نمیرسد بیدل در این بساط به امید بخیه جیب مدر
دیدگاهها **