چشم جادوی تو در دلجویی اهل نیاز از کلیم غزل 398

کلیم

کلیم

کلیم

چشم جادوی تو در دلجویی اهل نیاز

1 چشم جادوی تو در دلجویی اهل نیاز هیچ کوتاهی ندارد عمر مژگانش دراز

2 رشته جان و رگ دل در خم مژگان اوست هیچکس دیدی به یک مضراب بنوازد دو ساز

3 هرکسی سازی به ذوق خویشتن سر می‌کند دل میان مطربان خوش کرده یار دلنواز

4 جامه دیوانگی بر قد هرکس راست نیست از دوصد دیوانه یک تن نیست عریانی تراز

5 در قمار عشق بازی با تو نقشم خوش نشست چون؟ نباشد اینچنین تو پاک بر، من پاکباز

6 از نشان خون ناحق کشتگان او را چه باک بال گنجشک است فرش آشیان شاهباز

7 تا نبود این تاج زرین بر سرش آسوده بود شمع افتاد از هوای سرفرازی در گداز

8 شعر اگر وحی است محتاج سخن‌فهمان بود چون ممیز در میان نبود چه سود از امتیاز

9 بیشتر ما را کلیم آفت رسد ز ابنای جنس شیشه از سنگست و از وی بیش دارد احتراز

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر